22 ماهگی دخملی
سلام خورشید زندگی مامانی مبارک مبارک 22 ماهگیت مبارک کارهای این ماهت: یه بار شمال که بودیم موقع شام برات غذا ریخته بودم اما نمیخوردی. یهو ورداشتیش بذاری دهن من بت گفتم من خودم میخورم این مال توئه بخور. برگشتی با حالتی که مثلا گولم بزنی بم میگی ببین پدرجون میخوره!!! حرف زدنت هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت میکنه، دیگه جملات 4،5 کلمه ای و جملات ترکیبی میگی. یه بار رفته بودیم بوستان گفتگو، اونجا خرابکاری کردی. بردمت تو دسشویی شستمت بعد رفتیم نمازخونه پوشکتو بپوشونم دیدی نمازخونه است گفتی مهر بده ابپر کنم (نماز بخونم، گاهی میگی نماز بخونم گاهیم ابپر کنم )، داشتی نماز میخوندی...
نویسنده :
گیلدا
20:13