گیلداگیلدا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
وبلاگ گیلداوبلاگ گیلدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

دختر بهاری ما

مسافرت شمال تابستان 96

1396/7/10 23:10
نویسنده : گیلدا
367 بازدید
اشتراک گذاری

یه پست طولانی پر از عکسآرام

سلام گیلدای گلممحبت

برات بگم که روزای آخر تابستون رفتیم مسافرت، به سمت شمال، به سبک توریستی!چشمک سه شنبه غروب 28 شهریور به سمت ساری حرکت کردیم و شب اونجا بودیم. دایی جون اینا، مادربزرگ و عمو و عمه منم اون شب اونجا بودن و یه جور توفیق اجباری شد بعضی از فامیلو دیدیم. تا رسیدیم میخواستی اسباب بازیاتو پخش کنی اما بت گفتم مهمون هست نباید اینکارو بکنی بذار برن بعد. توام رفتیو به پسرعمه ام میگی پس چرا نمیرین خونه اتون!خندونک بعد ازینکه رفتنم کلی خوشحال شدی گفتی آخجون رفتن!زیبا

بقیه در ادامه مطلبخجالت

چهارشنبه رو استراحت کردیمو پنجشنبه صبح ساعت 9 به سمت تنکابن حرکت کردیم حدودای ساعت 11 به ساحل سی سنگان رسیدیم و کمی اونجا استراحت کردیم.

عصر به تنکابن رسیدیم و بعد از استراحت و خوردن ناهار و میوه و چایی تو بالکن ویلا رفتیم کنار دریا و کلی شن بازی کردی بعدم رفتیم تو پارک ویلا کمی با ترامبولین و تاب و وسایل ورزشی بازی کردی.

جمعه صبح به سمت رامسر حرکت کردیمو بعد از بازدید از موزه و هتل و استراحت کنار دریا بعد از ناهار رفتیم بوستان جنگلی صفارود. شبم بردیمت پارک.

موزه رامسر

داری به ماهیای موزه بیسکویت میدیعینک

باغچه بامبوی موزه

لوستر با شاخ گوزن

کشتی با عاج فیل

پای فیل و کرگدن

عاج فیل

هتل قدیم رامسر

دریای رامسر

بوستان جنگلی صفارود

پارکچشمک

شنبه صبح رفتیم سه هزار و کنار رودخونه تو جنگل نشستیم اونجا هی میگفتی مامانی پس خرسا و گرگا و خرگوشا کجان؟! چرا پاندا نمیاد پیشمون با من بازی کنه؟سوال هی میگفتی برام پاندا پیدا کن و بگو آقا خرسه بیاد!تعجب

عصرم رفتیم لاهیجان شیطانکوه و بام سبز و تله کابین. از اونجا کلی کلوچه خریدیم!زبان

یکشنبه صبح ساعت 9 ویلامونو تحویل دادیمو رفتیم کلاردشت یه دوری زدیمو تو یه سفره خونه صبحونه خوردیمو بعد از جاده چالوس به سمت تهران اومدیم. تو جاده چالوسم کنار رودخونه ناهار خوردیم. این اولین بار بود که از جاده چالوس میرفتیم واقعا جاده قشنگ و بسیار خطرناکی بود.

کلاردشت

جاده چالوس

پدرجون و مامان جون دو روز خونه امون بودن بعد که میخواستن برگردن بابایی گفت ما هم بریم شمال تعطیلی تاسوعا و عاشورا رو. این شد که چهارشنبه سر کار نرفتو رفتیم شمال. پنجشنبه رفتیم بابل و تا روز تاسوعا اونجا بودیم و برای عاشورا رفتیم ساری و شب ساعت 12 برگشتیم تهران و پایان سفر!راضی

امروز مامان جون زنگ زد گوشیو برداشتی بهش میگی پس چرا نیومدی خونه امون بیا دیگه من منتظرم.بغل بعد بهش میگی داری میای لیانا رو با خودت بیار ممنون میشم!بوس

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان منیژه و بابا مرتضی
24 مهر 96 11:24
به به چه مسافرتی،همیشه به خوشی و گشت،نزدیک ما بودین عزیزم خوشحال می شدم ببینمتون
گیلدا
پاسخ
مرسی عزیزم تا رشت نیومدیم لاهیجانم یه عصر اومدیم ایشالله دفعه بعد اگه اومدیم حتماخجالتمحبت