43 ماهگی
25 آبان به صورت کاملا یهویی رفتیم شمال آخه دخترعموت آیلین(که نه خودشو قبول داری نه اسمشو، خودش که میگی یه دونه بچه بس بود نباید دوتا باشن، اسمشم میگی اسم دوست منه(دوست مهدت که دیگه نمیری) نباید اسم این باشه) به صورت نارس با وزن 1300 به دنیا اومد و چون ریه هاش کامل نشده و زردی و عفونت خونی هم داره هنوز بیمارستان بستریه. حدود دو هفته ای شمال بودیم.
فقط از مامان جون سواری نگرفته بودی دیگه
باغ پدرجون
عروسک بادی که پدرجون برات خرید تا شمال بمونیو لج نکنی که بریم خونه
بازیهایی که این ماه انجام دادیم:
بازیهای تعادلی:
نگه داشتن کتاب:
یه کتابو رو سرت گذاشتمو بهت گفتم راه بری. یه بارم تند راه رفتیو یه بارم عقب عقب.
راه رفتن روی بند:
یه روسریو به پیانو و صندلیش بستمو ازت خواستم روش راه بری.
بازی قاشق:
یه کاسه پر از قند گذاشتم یه سمت اتاق و یه کاسه خالی هم سمت دیگه و ازت خواستم قند رو ازین کاسه تا اون کاسه ببری. موقع این کار،کارای دیگه ای هم انجام دادی:
- روی یک پا 5 ثانیه ایستادی.
- عقب عقب رفتی.
- روی پنجه پات راه رفتی.
- یه بار نشستیو پا شدی.
- روی زانوهات راه رفتی.
- یه بار پریدی.
- قاشق پر از قندو یه بار زمین گذاشتیو دوباره ورداشتی و راهتو رفتی.
راه رفتن با کفشهای کاغذی:
دو تا جعبه خالی دستمال کاغذیو با هم تزیین کردیم و کفش درست کردیم. بعد اونارو پوشیدیو از مسیری که چندتا مانع توش گذاشتم رد شدی.
بسکتبال:
استخر توپو گذاشتم زیرش تا توپ بیفته توشو همسایه پایینی از سروصدا اذیت نشه