گیلداگیلدا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ گیلداوبلاگ گیلدا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دختر بهاری ما

تعطیلات عید 97

1397/1/16 12:38
نویسنده : گیلدا
477 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامانی و بابایی، گیلدای قشنگم، سال 96 هم تموم شد.

لحظه تحویل سال 1397 سال سگ سه شنبه ۲۹ اسفند ساعت 19 و ۴۵ دقیقه و ۲۸ ثانیه

این سال خوبو به دختر نازم که چهارمین عیدشه، همسر مهربونم، خونوادم و دوستای گلم تبریک میگم. برای دختر گلم آرزوی سلامتی، عاقبت به خیری، شادی، عمر طولانی و آرامش دارم و همینطور برای همه.

امسال سال تحویل مهمون داشتیم و پدرجون و مامان جون و دایی امیر پیشمون بودن. برات سفره هفت سین چیدم که سبزه اشو خاکشیر گذاشتم سبز شد. تخم مرغای هفت سینم خودت با رنگ انگشتی رنگ کردی.بغل برای ناهارم سبزی پلو با ماهی درست کردم.

عیدت مبارک میبوسمت عشقم!محبت

چهارشنبه اول فروردین شام خونه داییم دعوت بودیم و فردا صبح دوم فروردین به سمت ساری حرکت کردیم.تو مسیر امامزاده اسماعیل استراحت کردیمو ناهار خوردیم.

بعد از رسیدن چند جا عید دیدنی رفتیم وشبم بردمت خانه بازی فینگیلیها.

بعدش رفتیم بابل خونه آقاجون و چند روزی اونجا بودیمو عید دیدنیامونو رفتیم.

صبح سه شنبه هفتم فروردین به سمت رشت حرکت کردیمو اینجوری اولین مسافرت سه نفریمونو رفتیم. پشت ماشینو برات مثل تختخواب درست کردیم تا راحت بخوابیو بازی کنی البته یه ذره میموندی بعد میخواستی بیای بغلم واسه همین کامل پشت نبودیو حسابی منو خسته کردی.سوال

تو مسیر تو ساحل سی سنگان استراحت کردیمو یه کمی شن بازی کردیو صدف جمع کردی.

به خاطر ترافیک زیاد شب رسیدیم رشت و اونجا با دوست وبلاگیت محمدسجاد مهربون تو میدون شهرداری قرار گذاشتیمو همو دیدین. اما به دلیل اینکه از صبح تو راه بودیم خسته بودیو اولش خیلی خوش اخلاق نبودی و حرف نمیزدی اما آخراش که وقت خداحافظی شد تازه حالت خوب شد و خوش اخلاق شدی.خجالت

چهارتا خیابون اطراف میدون شهرداریو پیاده راه کردن اما چون ما مسافر بودیم برامون حفاظو کنار میزدنو با ماشین میومدیم داخل همونجام هتل گرفتیم برا دو شب.

بعدم برا شام رفتیم پیتزا بارسا تو گلسار رشت.

فردا صبحش رفتیم ماسوله و تا عصر اونجا بودیم

بعد از خوردن ناهار رفتیم فومن. تو شهر فومن یه مغازه فروش کلوچه سنتی بود به اسم گیلدا که تا دیدیش گفتی مامانی اسم منو نوشته آخه بلدی اسمتو بخونی.آرام با تابلوش عکس گرفتیو ازونجا کلوچه وچای خریدیم.

بعدم رفتیم قلعه رودخان تا نیمه راه از پله ها بالا رفتیم که بابا چون بیماری قلبی داره و فشار خونش بالاست کم آورد و تا بالا نرفتیمو برگشتیم پایین.

فردا صبحش رفتیم آستارا و یه شب اونجا بودیم. بعد از گشت و گذار اطراف دریاچه استیل رفتیم به مینی سیتی آریس و اونجا یکی دیگه از دوستای وبلاگیت طاها جونو دیدیم. خداروشکر اینجا حالت خوب بود و از دیدن دوستت خوشحال شدیو تا اومدن رفتی بغل خاله نگین.زیبا

جمعه دهم فروردین ساعت 6.5 صبح به سمت ساری حرکت کردیم که شب رسیدیم خونه پدرجون. تو مسیر اومدی جلو بغلم و کم کم رفتی کف ماشین نشستیو همونجور خوابیدیخندونک

و وقتی رسیدیم دیدیم مهمون دارن خاله ام و داییم و خواهرای زنداییم اونجا بودن.خواهرای زنداییم فردا صبحش رفتن و ما هم رفتیم بابل چون روز پدر بود. برای سیزده به در برگشتیم ساری و با خاله و داییم رفتیم باغ پدرجون.

شب سیزدهم داییم اینا برگشتن تهران و صبح چهاردهم هم خاله ام اینا برگشتن تهران. مام شام خونه دایی جون دعوت بودیم. اینم عکس شما دوتا عشقابوس

ما هم پانزدهم برگشتیم تهران.

 

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان مهنامامان مهنا
18 فروردین 97 3:16
سال نومبارک گیلدا جون 😍
مامان صدرامامان صدرا
18 فروردین 97 9:06
عیدتون مبارک سال خوبی داشته باشین کنار عزیزانتون❤
مامان منیژه و بابا مرتضیمامان منیژه و بابا مرتضی
18 فروردین 97 14:48
عید مبارک عزیزم,ان شالله سال پربرکتی داشته باشین چقدر حیف که ما رشت نبودیم,دلم میخواست میدیدمت