گیلداگیلدا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
وبلاگ گیلداوبلاگ گیلدا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دختر بهاری ما

خاطرات پیش دبستانی3+67 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز سه شنبه 5 آذر کتابخونه اتون بازگشایی شد و بهتون کتاب امانت دادن. روز دوشنبه 18 آذر عکاسی با تم یلدا ازتون انجام شد. این عکسارو از رو کنتاکتای کوچولو گرفتم واسه همین واضح نیست. عکسای اصلی به خاطر آلودگی هوا و تعطیلی مدارس هنوز آماده نیست. جشن شب یلدام قرار بود روز شنبه 30 آذر برگزار بشه که اونم به خاطر تعطیلی برگزار نشد و به جاش یکشنبه 8 دی یه جشن کوچولو گرفتین و بهتون ژله دادن و کارت تبریک یلدایی درست کردین. امسال ششمین یلدات بود و هفتمین سالروز تعیین جنسیتت که امسال شب یلدا پدرجون و مامان جون پیشمون بودن بعد از 5 سال چون اولین یلداتم کنار ما بودن ...
9 دی 1398

خاطرات پیش دبستانی2 + 66 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز پنجشنبه 9 آبان 2000 روزه شدی و به بابایی گفتم برات کاپ کیک خرید و یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم. روز شنبه 18 آبان سنجش بینایی و شنوایی داشتین که خداروشکر بازم کاملا سالم بودی و مشکلی نداشتی. از اونجایی که به لطف پیش دبستانی رفتنت صبحا زود از خواب پا میشیم جمعه 24 آبان صبحانه رفتیم عمارت شاهکار که اولین بار بود بعد به دنیا اومدنت صبحونه میرفتیم بیرون که خیلی خوشت اومد و اصلا فکرشو نمیکردی صبحونه رو هم بشه تو رستوران خورد و سفارش کردی که بازم بیایم. برا ناهارم مهمون داشتیم که محمد ماهان اینا اومده بودن. روز چهارشنبه 29 آبان اردوی ه...
3 آذر 1398

خاطرات پیش دبستانی1 +65 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون بالاخره اول مهر رسید و پیش دبستانیت شروع شد. 10 مهر تولد پدرجون بود که ما شمال بودیم و کیک خریدیم و تولد پدرجونو جشن گرفتیم. فردا شبشم فامیلا زنگ زدن و با کیک اومدن خونه پدرجون برا تولدش اینجوری شد که دو شب پشت هم براش تولد گرفتیم. 16 مهر روز کودک تو خونه برات جشن گرفتیم و برات کیک و کتاب خریدیم هدیه و تو پیش دبستانی جشن روز جهانی کودک رو به صورت فستیوال داشتین و بهتون یه تیشرت و یه کاردستی هدیه دادن. اینم عکست با همکلاسیات که یکیشون غایبه 17 مهر روز پست بود که روش پست کردن نامه رو به صورت عملی برات...
1 آبان 1398

ماهگرد 64

سلام عشقدونه 15 شهریور نهمین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود که کیک خریدیم و شام رفتیم رستوران برای تاسوعا و عاشورا هم رفتیم شمال. عکس زیر واسه ظهر عاشوراست که خودتو زدی به خواب که عکس نگیرم از سری گردشهای تابستونه مادر و دختری و علاقه به بازی با برگ و چوب و سنگ به جای تاب و سرسره این ماه مربی موسیقیت گفت که استعدادت خیلی خوبه و دیگه نیازی نیست کلاس بلز بیای و یه ساز اصلیو شروع کنی و توصیه کرد که بری فلوت البته چون خودش درس میداد اما وقتی رفتیم فلوت بخریم گفتی که من فلوت دوست ندارم و میخوام برم پیانو و این شد که الان دو جلسه است میری کلاس پیانو و مر...
31 شهريور 1398

ماهگرد 63

سلام عشقدونه این ماه شروع کردیم به جدا کردن جای خوابت از خودمون که هنوز بعد یک ماه موفق نشدیم کامل جدات کنیم با اینکه همه کار کردیم برا جدا شدنت مثلا رو تختی و روبالشی با عکس خودت سفارش دادم یا چراغ خواب به انتخاب خودت خریدیم قمقمه آبتم میذارم کنار تختت تا بهونه نداشته باشی، برات استیکرم خریدم هر شبی که تا صبح بخوابی و بیدارم نکنی بهت یه دونه استیکر میدم که گاهی میخوابی گاهی نه و ما همچنان درگیریم. الان شبا برات چند تا کتاب میخونم و پیشت میشینم تا بخوابی بعد میرم اتاقمون. گاهی تا صبح میخوابی به خاطر استیکر گاهیم میای بیدارم میکنی. این عکس شب اول قبل خواب خوشحال از اینکه بزرگ شدیو تو اتاقت میخوابی این عکسم نصف شب که با گریه ب...
6 شهريور 1398

ماهگرد 62

سلام عشقدونه این ماه روز دخترو داشتیم که اون شب خاله ام اینارو دعوت کردم خونه امون و برا تو و دخترخاله هام کیک خریدم به مناسبت روز دختر امسال چون میخواستم عکسای آتلیه ات با سالهای قبل متفاوت باشه از یه آتلیه تو ساری وقت گرفتم برا عکاسی کنار دریا و اینجوری شد که یه مسافرت دو روزه به شمال داشتیم. بعد عکاسی کنار دریا رفتیم باغ پدرجون تا آفتابگردونایی که بهت قول داده بود برات بکاره رو بهت نشون بده. ...
29 تير 1398