39 ماهگی
خیلی خیلی لجباز و یکدنده شدی و تا حرفتو ب کرسی ننشونی ول کن ماجرا نمیشی همیشه حرفتو گوش نمیکنم اما بعضی وقتها مجبورم از شر غرغرا تن به بعضی کارا بدم. دیگه مهد نمیری یعنی بعد دو هفته مسافرت گفتی دیگه نمیری چند روز نبردمت بعد دو سه روزی با هزار تا ترفند بردمت تا دم مهد خوب بودی اما موقع جدا شدن گریه میکردی وابستگیت بیشتر شده. البته به گفته مربیت تو مهد خوب بودی و میگفت که انقد بیارمت تا عادت کنی اما با یه روانشناس صحبت کردم گفت اگه واجب نیست فعلا نبرش تا بعد اینجوری تو روحیه اش اثر میذاره منم دیگه نبردمت. نمیخوای بری مهد اما هر روز اسم دوستای مهدتو میاریو میگی زنگ بزن بیان خونه امون. غذا خوردنت اصلا تعریفی نداره این ماه بردمت دکتر غدد گفت رشد قدیت خوب بوده اما وزنت خوب نیست که اونم گفت از نظر من اشکالی نداره این شکم تا آخر عمر میاد جلو گفت مهم اینه که کاملا سالم و باهوشه و گفت دیگه نیارش ولش کن حرص نخور بزرگ میشه به خودتون برسین. ماشالله خیلی باهوشی،یه بار راست و چپ و بهت گفتم و یاد گرفتی.
آخرین عکست تو مهد
کاردستی جدید من و گیلدا، خورشید خانم
گیلدام مردی شده واسه خودش