گیلداگیلدا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
وبلاگ گیلداوبلاگ گیلدا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دختر بهاری ما

تولد 6 سالگی

سلام عشقدونه بالاخره روز تولدت رسید عشق من تولدت مبارک. قرار بود امسال تو پیش دبستانی برات تولد بگیرم که به خاطر کرونا همه چی کنسل شد و تولد سه نفره گرفتیم. تولدتو با تم تاج گرفتیم و کیک تولدو خودمون پختیم که خیلی سعی کردی تو درست کردنش کمک کنی. برای کادوی تولدتم خیلی وقت بود خونه عروسکی چوبی میخواستی که اینترنتی سفارش دادم برات ساختن. خیلیم خوشگل شد و هردومون عاشقش شدیم. بازم تولدددددددددددددددددددت مبارررررررررررررررررررک زندگیموووووووووووون. حالا بریم سراغ عکسای پرنسس مامان ...
20 ارديبهشت 1399

عید 99 مبارک

سلام نفس مامانی و بابایی، گیلدای قشنگم، سال 98 هم تموم شد و حدود 6 ساعت دیگه عیده. لحظه تحویل سال 1399 سال موش جمعه اول فروردین ساعت 7 و 19 دقیقه و 37 ثانیه امیدوارم امسال برای دختر نازم ، همسر مهربونم، خونوادم و دوستای گلم و همه مردم ایران سال خوبی باشه و همه سالم باشن و زودتر از شر بیماری کرونا خلاص شیم و ازین قرنطینه خونگی دربیایم. برای دختر گلم آرزوی سلامتی، عاقبت به خیری، شادی، عمر طولانی و آرامش دارم و همینطور برای همه. برات سفره هفت سین چیدم که با وسایلی که تو خونه داشتیم چیدیمش و چیزی نخریدیم. تخم مرغارو هم با همدیگه رنگ کردیم و سنجدم از پارسال عید تو یخچال داشتیم برا همین سالمه و خراب نشده. برای شامم ماهی درست کردم. لباس...
1 فروردين 1399

خاطرات پیش دبستانی6 +70 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون این ماه به خاطر کرونا پیش دبستانی تعطیل بود و خودمون تو خونه پیش دبستانی باز کردیم. مدیرتون خبرنامه ماه اسفند رو تو کانال تلگرامتون فرستاد و از روی اون باهات کار میکردیم. شعرا و سوره عصر رو حفظ کردیو لغات زبانو بهت یاد دادم و کارای عملیم انجام دادیم. چند نمونه اش که عکس گرفتم: آزمایش تبدیل آب به یخ و بخار آموزش تغییرات گیاهان جوونه زدن دونه ها کلاس موسیقیتم به صورت غیر حضوری و آنلاین برگزار شد. مربیت فیلم آموزشی میگرفت و میفرستاد و ما تو خونه باهات کار میکردیم. روز یکشنبه 18 اسفند روز پدر بود که ازونجایی که باباها شانس ندارن این روز افتاده بود 8 مارس یعنی روز جهانی زن و ا...
29 اسفند 1398

خاطرات پیش دبستانی5 +69 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز چهارشنبه 2 بهمن داشتیم ناهار میخوردیم که تا خواستی ته دیگ بخوری گفتی مامانی چرا اون عقب دندونم درد میگیره ته دیگ میخورم و وقتی نگاه کردم دیدم اون عقب دندونت تازه نیش زده و چیز سفت میخورده بهش لثه ات درد میگرفته. و به این ترتیب اولین دندون دائمیت که آسیای بزرگ اول پایین سمت چپ باشه تو پنج سال و هشت ماه و دوازده روزگی درومد. نکته جالبش اینه که اولین دندون شیریتم تو بهمن ماه و تو هشت ماهگی درومد. دومین دندون دائمیت یعنی آسیای بزرگ اول پایین سمت راست هم روز جمعه 4 بهمن تو پنج سال و هشت ماه و چهارده روزگیت رویت شد. سومین دندون دائمیت یعنی آسیای بزرگ اول بالا سمت چپ هم روز چهارشنبه 30 بهمن تو پنج سال و نه ماه ...
6 اسفند 1398

خاطرات پیش دبستانی4 +68 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز شنبه 7 دی مانور زلزله داشتین. روز دوشنبه 9 دی اردوی فکربازیا داشتین. تو گروه های چند نفره تو غرفه ها تقسیمتون کردن تا کنترلتون راحت تر باشه. اینام فقط عکسای گروه شماست. روز پنجشنبه 19 دی تهران برف اومد که با محمدماهان اینا رفتیم برف بازی. روز جمعه 27 دی رفتیم سینمای باغ کتاب و انیمیشن فروزن رو دیدیم. شب قبلش تو پیج باغ کتاب دیدم که انیمیشن فروزن رو گذاشتن. ازونجایی که به شدت از سینما بدت میومد و یه جورایی شاید میترسیدی با اینکه تا حالا نرفته بودی و فقط تو تی وی دیده بودی، گفتم بهترین فرصته که بب...
6 بهمن 1398

خاطرات پیش دبستانی3+67 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز سه شنبه 5 آذر کتابخونه اتون بازگشایی شد و بهتون کتاب امانت دادن. روز دوشنبه 18 آذر عکاسی با تم یلدا ازتون انجام شد. این عکسارو از رو کنتاکتای کوچولو گرفتم واسه همین واضح نیست. عکسای اصلی به خاطر آلودگی هوا و تعطیلی مدارس هنوز آماده نیست. جشن شب یلدام قرار بود روز شنبه 30 آذر برگزار بشه که اونم به خاطر تعطیلی برگزار نشد و به جاش یکشنبه 8 دی یه جشن کوچولو گرفتین و بهتون ژله دادن و کارت تبریک یلدایی درست کردین. امسال ششمین یلدات بود و هفتمین سالروز تعیین جنسیتت که امسال شب یلدا پدرجون و مامان جون پیشمون بودن بعد از 5 سال چون اولین یلداتم کنار ما بودن ...
9 دی 1398

خاطرات پیش دبستانی2 + 66 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون روز پنجشنبه 9 آبان 2000 روزه شدی و به بابایی گفتم برات کاپ کیک خرید و یه جشن کوچولوی سه نفره گرفتیم. روز شنبه 18 آبان سنجش بینایی و شنوایی داشتین که خداروشکر بازم کاملا سالم بودی و مشکلی نداشتی. از اونجایی که به لطف پیش دبستانی رفتنت صبحا زود از خواب پا میشیم جمعه 24 آبان صبحانه رفتیم عمارت شاهکار که اولین بار بود بعد به دنیا اومدنت صبحونه میرفتیم بیرون که خیلی خوشت اومد و اصلا فکرشو نمیکردی صبحونه رو هم بشه تو رستوران خورد و سفارش کردی که بازم بیایم. برا ناهارم مهمون داشتیم که محمد ماهان اینا اومده بودن. روز چهارشنبه 29 آبان اردوی ه...
3 آذر 1398

خاطرات پیش دبستانی1 +65 ماهگی

سلام به دردونه خونه امون بالاخره اول مهر رسید و پیش دبستانیت شروع شد. 10 مهر تولد پدرجون بود که ما شمال بودیم و کیک خریدیم و تولد پدرجونو جشن گرفتیم. فردا شبشم فامیلا زنگ زدن و با کیک اومدن خونه پدرجون برا تولدش اینجوری شد که دو شب پشت هم براش تولد گرفتیم. 16 مهر روز کودک تو خونه برات جشن گرفتیم و برات کیک و کتاب خریدیم هدیه و تو پیش دبستانی جشن روز جهانی کودک رو به صورت فستیوال داشتین و بهتون یه تیشرت و یه کاردستی هدیه دادن. اینم عکست با همکلاسیات که یکیشون غایبه 17 مهر روز پست بود که روش پست کردن نامه رو به صورت عملی برات...
1 آبان 1398

ماهگرد 64

سلام عشقدونه 15 شهریور نهمین سالگرد ازدواج مامانی و بابایی بود که کیک خریدیم و شام رفتیم رستوران برای تاسوعا و عاشورا هم رفتیم شمال. عکس زیر واسه ظهر عاشوراست که خودتو زدی به خواب که عکس نگیرم از سری گردشهای تابستونه مادر و دختری و علاقه به بازی با برگ و چوب و سنگ به جای تاب و سرسره این ماه مربی موسیقیت گفت که استعدادت خیلی خوبه و دیگه نیازی نیست کلاس بلز بیای و یه ساز اصلیو شروع کنی و توصیه کرد که بری فلوت البته چون خودش درس میداد اما وقتی رفتیم فلوت بخریم گفتی که من فلوت دوست ندارم و میخوام برم پیانو و این شد که الان دو جلسه است میری کلاس پیانو و مر...
31 شهريور 1398

ماهگرد 63

سلام عشقدونه این ماه شروع کردیم به جدا کردن جای خوابت از خودمون که هنوز بعد یک ماه موفق نشدیم کامل جدات کنیم با اینکه همه کار کردیم برا جدا شدنت مثلا رو تختی و روبالشی با عکس خودت سفارش دادم یا چراغ خواب به انتخاب خودت خریدیم قمقمه آبتم میذارم کنار تختت تا بهونه نداشته باشی، برات استیکرم خریدم هر شبی که تا صبح بخوابی و بیدارم نکنی بهت یه دونه استیکر میدم که گاهی میخوابی گاهی نه و ما همچنان درگیریم. الان شبا برات چند تا کتاب میخونم و پیشت میشینم تا بخوابی بعد میرم اتاقمون. گاهی تا صبح میخوابی به خاطر استیکر گاهیم میای بیدارم میکنی. این عکس شب اول قبل خواب خوشحال از اینکه بزرگ شدیو تو اتاقت میخوابی این عکسم نصف شب که با گریه ب...
6 شهريور 1398