من یکساله شدم
سلام
میبینین بالاخره من هم یکساله شدم... امروز 365 امین روزی هست که اومدم پیش شما. و الان خوشحالم که هستم. خیلی کارها در این یکسال یاد گرفته ام. خیلی چیز ها رو هم فهمیده ام. تازه هر روز دنیا و آدم بزرگ ها جالب تر هم میشن و من تمام فکر و ذکرم این هست که ببینم دور و برم چه خبره و معنی حرکات و حرفای بزرگتر ها چی هست...هر چی هم سعی میکنم باهاشون حرف بزنم همون حرف های خودم رو تکرار میکنن. انگار متوجه حرف های من نمیشن، یعنی اینکه من مجبور هستم زبان اونا رو یاد بگیرم.
این آدم بزرگ ها چه کیفی میکنن وقتی من براشون ادا در می آرم... یا حرف ها و کارهای خودشون رو تقلید میکنم. خندیدن و لذت بردن اونا برای من هم سرگرمی خوبی هست. آخه کارهای با مزه ای میکنن وقتی کیف میکنن. البته من از ماچ مالی شدن و چلونده شدن اصلا خوشم نمی آد و هنوز نتونستم قاطعانه این رو به همه بفهمونم...هی من نمی خوام جیغ بزنم و فقط سرم رو بر میگردونم اونور ولی اصلا متوجه نیستند که دوست ندارم لپم رو بکشن و بچلونمن.
خلاصه از امروز دیگه میتونم بگم پارسال اینموقع مثلا چه کاری میکردم و مثل بزرگتر ها بگم یادش بخیر... تولد هم 4 نفره با دایی جون امیر گرفتیم، مامانی و بابایی برای تولدم یه دستبند چرم و طلا از اسمم سفارش دادن و دایی جون امیر یه عروسک خرس خوشگل برام خرید.
دوست دارم نون رو خرد بکنم و بریزم دور و برم. دوست دارم برنج رو با قاشقم بریزم دورو برم و بعد دونه دونه بخورمشون. ماست رو هم دوست دارم بریزم روی پاهام و بمالم رو پام. ماست رو هم بتنهایی، کامل میخورم. البته خب از پیشانی تا نوک پام ماستی میشه ولی خوش میگذره. خدا رو شکر بهم گیر نمیدن که از این کار ها نکنم.
دیگه با کمک وسایل کامل راه میرم و یه دندون دیگم هم دراومده، حالا تو یکسالگی 3 تا دندون دارم. صدای حیوونا رو هم در میارم، صدای هاپوو ببعی رو خیلی با مزه در میارم و برق رو هم میگم. وقتی برام میخونن ببعی میگه میگم بع بع میگن دنبه داری میگم نع وتکون سر و میگن پس چرا میگی میگم بع بع. کلاغ پر بازی میکنم و میگم پر و وقتی مامانم میگه گیلدا پر همینکه اسممو میشنوم دست میزنم و مامانی میخونه گیلدا که پر نداره... عمو زنجیرباف بازی میکنم و بله هاشو من میگم.لی لی حوضک هم بازی میکنم و خیلی دوست دارم. وقتی بم میگن اوا شهین جون دستمو میذارم کنار صورتم حتی یه بار تلویزیون گفت شهید فک کردم میگه شهین... خخخخخ. واسه دیگران دعا هم میکنم. وقتی ازم میپرسن خدا چند تاست انگشتمو میارم بالا یعنی یکی. وقتی میگن تموم شد رفت دستامو میمالم به هم. بوس هم میفرستم و کلی کارای با مزه دیگه. اسباب بازی هامو به خصوص موزیکال ها رو خیلی دوست دارم.با تلفن صحبت کردن هم خیلی دوست دارم. اسباب بازیها رو دیگه خوب میشناسم اسم هر چی که میگن بهشون نگاه میکنم و بعضی وقتها میگیرمشون تو دستم. از لباس عوض کردن خوشم نمیومد و گریه میکردم اما جدیدا صدام در نمیاد چون میدونم که میخوام برم بیرون حتی تو پوشیدنشون همکاری هم میکنم. عاشق آسانسور شدم سوار که میشم و آسانسور حرکت میکنه من ذوق میکنم. از پله برقی هم خوشم میاد و دوست دارم بالا و پایین برم.
ماشالله خیلی باهوشم و کافیه که یه عملی را ببینم سریعا یاد میگیرم. کنترل تلویزیون رو اگه دستم بگیرم کانال عوض میکنم. نسبت به هرچیزی که گنگ باشه اخم میکنم. دستورات رو هم خوب میفهمم مثلاً میگن چیزی رو بده بهمون میدم. ازم میپرسن کجا بریم میگم دد. عاشق پاره کردن کتابم. همه بچه ها رو نی نی میدونم و باهاشون بازی میکنم.
فردا هم باید برم واکسن بزنم.
خب دیگه بهتره خداحافظی بکنم. صد تا بووووسسس برای شما دوست های مهربونم که تولدم رو تبریک گفتین. دوستون دارم یه عالمه.