تولد 7 ماهگی عزیز دل مامانی
مامانی، امروز تولد 7 ماهگیت بود. من و بابایی صبح بردیمت قد و وزن.عزیز دلم اگه بدونی تو وروجک چقدر شیطون شدی نفسم . بذار از کارای جدیدت بهت بگم خانومم.بدون کمک میتونی بشینی(اولین بار روز پنجشنبه 13 آذر تو 6 ماه و 23 روزگیت حدود دو دقیقه نشستی،شنبه 15 آذر تو 6 ماه و 25 روزگی حدود 25 دقیقه نشستی و الان یعنی پنجشنبه 20 آذر که 7 ماهت شده میتونی 50 دقیقه تنهایی بشینی)، تو روروئک یه ربعه حوصلت سر میره چون نمیتونی کشف و کوشوفات کنی نفسم، البته خوبه چون من دوست ندارم تو روروئک بذارمت به نظرم زوده اما بابایی دوست داره تو روروئک بشینی . عاشق لب تاب و سیم و دستمال کاغذی و موبایل و کنترل تلویزیونی 1000 جور اسباب بازی رنگ وارنگ بریزم برات اینارو به همه چی ترجیح میدی . عاشق باباتی وقتی میاد خونه زنگ که میزنه تو آیفونو نگاه میکنی ذوق میکنی و براش دست و پا میزنی وقتی هم اومد تو دوست داری بری بغلش. همش میخوای از غذا خوردن فرار کنی کشتی منو به خدا همش غذا میپزم برات جور واجور بلکه خوشت بیاد آخرشم میریزم دور مامانی انقدر مامانو اذیت نکننننننننن به به بخور بزرگ شی خانومی، فقط سیب دوست داری که چون با لثه ات گاز میزدیو یه تیکه ازش میکندی الان چند روزه آبشو میگیرم بهت میدم. از دندونتم که فعلا خبری نیست خیلی داره اذیتت میکنه ولی هنوز این مروارید کوشچولوت خودشو نشون نداده . دندون بد انقدر دخترمو اذیت نکن . خلاصه هر روز که بهت نگاه میکنم و بزرگ شدنت و پیشرفتاتو میبینم میفهمم خدا منو باباییو خیلی دوست داشته که همچین فرشته ای رو بهمون هدیه داده . دخترم ،زندگیم خیلی خیلی دوست دارم جونمو برا تک تک نفسات میدم مامانی . عاشقتممممممممم. دوست دارم نخودچی منننننننننننننننننننننننننننننننننن. تولدت مبارک.اینم عکسای این ماهت و عکس کیکت که خودم پختم: