تولد 19 ماهگی یکی یکدونه مامانی
19 ماهه شدی گل من ، بزرگ شدی عسلم، مبارک مبارک مبارک
عزیز دلم اینقدر این ایام داره زود میگذره که حتی فرصت ثبت خاطره ها رو هم کمتر دارم. اما سعی میکنم تا میتونم برای آینده ات اتفاقات مهم زندگیت رو ثبت کنم. چون من معتقدم که کمرنگترین جوهر ها از قوی ترین حافظه ها هم بهتر هستند.
بزرگ تر شدی و بازیگوش و شیرین و شیطون. همه زندگیمون شدی، با خندیدن تو میخندیم، با ناراحت شدنت ناراحت میشیم. حالا دیگه شیرین زبون تر شدی و تقریبا همه کلمات رو یاد گرفتی . از خدای بزرگ میخوام تو رو در پناه خودش نگه داره .گل دخترم تو زیباترین هدیه خداوندی و به خاطردسته گلی مثل تو هزاران بارخداوند رو شاکریم
19 ماهگیت مبارک قشنگترین هدیه خداوند.
کلمات و جملات جدیدی که یادمه:
تو حرف زدن اعتماد به نفس بالایی داری و هر کلمه سخت و چند بخشی که میگیم بلافاصله یه چی تو همون مایه ها تحویلمون میدی، مثل قسطنیه(قسطنطنیه) و میفنسکی(میرفندرسکی) و استراتوس و سیندلا(سیندرلا)
استفاده از افعال رو یاد گرفتی و میدونی برا هر شخص چه فعلی به کار ببری. مثلا در مورد خودت میگی رفتم، سوم شخص رو میگی رفت، به منم دستور میدی برو....
دوسِت دارم، جوجو پَباز میکنه(پرواز میکنه)، جوجوپیش من(جوجو بیاد پیش من)، سلامت باشی، سالاری، نوش جونت، گل پوش(گل پوچ)، کدومه؟(میگی و گل تو دستتو خودت نشون میدی)، چی میگی؟، کجایی؟، کو؟(کجاست)، پیدا کن، پس اینطور، بشکن بزن، فاطمه، اذان، قلک، جیب(مثلا پول میذاری تو جیب شلوارت)، پول، می خرخم(می چرخم)، میشینم، نوشته، گریه، میخنده، میمیشه(نمیشه)، ورداشتم، شیطون، اببون(مهربون)، کی من؟(وقتی شعر لی لی حوضک میخونم یا بش میگم یه کاریو انجام بده)، اسیکه(استیکر)، تابول(تابلو)، ترسیدم(همسایه بالاییمون تعمیرات داشتن و سروصدا میکردن، میومدی میگفتی مامانی ترسیدم میگفتم از چی میگفتی صدا میاد)، نمیدانم، تفنگ(ازم میخوای با لگوهات برات تفنگ درست کنم بعد میگی دخ یعنی شلیک میکنی و من باید بمیرم بعد میگی پاشو که زنده شم تا دوباره شلیک کنی)، والا به خدا، باب اَنجی(باب اسفنجی)، سبزی، دوغ، ماماجون(مامان جون)، باباجون(پدرجون، خودت یهو گفتی عکسشو دیدی)، داییره(دایره)، بوثلث(مثلث)، پن ضلی(پنج ضلعی)، خرچن(خرچنگ)، لاک پش(لاک پشت)، خرگوش، هزاپا(هزارپا)، اردک، فیل، گنجش(گنجشک)، شب تاب، مهتاب، گورگابه(قورباغه)، ساکت، بیشه، داغ، ستایه بچینی بوس بوس(ستاره، از جملات قصار جناب خان در خندوانه)، ابو ابو گل گل(لبو لبو گل گلبنده لبو، بازم از جملات قصار جناب خان در خندوانه)، هخ(یخ)، سس، سنگینه، کره، موز، بیسیک(بیسکویت)، پاک(پارک)، جوراب، چنگال، چاقو، اشقاب(بشقاب)، اتاگ(اتاق)، پماد، جعبه، خونه، بزرگه، بکش، بیدار، کمر، پلیس، آسیتی(آستین)، پیرمد(پیرمرد)، دسما(دستمال)، برف(این ماه یه کم برف اومد خیلی خوشت اومده بود)، کربلا، فشته(فرشته)، کیمیا و کلی کلمات دیگه که الان یادم نیست و میشه گفت دیگه کامل حرف میزنی.
واما کلمات انگلیسی جدید:
Reach, walk, nose, clap
کارهایی که توی این سن انجام میدی:
- بازی آسیا بچرخ و گل یا پوچ رو خیلی دوست داری و خیلی علاقه داری که گل توی دستت رو نشون بدی.
- هر وقت شیطونی میکنی بت میگم گیلدای شیطون میگی شیطون باباییه! میگم تو چی میگی خانمم!
- روزا میری جلوی لباسشویی میشینیو از رو برچسب انرژیش A,B,C,D میخونی.
- جدیدا موقع سلام کردن گاهی بهمون میگی سلام عزیزم(اخه من همیشه اینجوری بت سلام میکنم حتی صبحا که بی موقع بیدار میشی)
- جدیدا شاعرم شدی! با آهنگ میخونی آب میخوری، بلللله و ....... همینطور جملات مختلف رو با آهنگ میگی و آخر هر جمله میگی بلللللللللله!
- حسابی رقاصی.
- وقتی میخوای پروانه رو نشون بدی دستات رو میاری بالا و از مچ بالا و پایین میکنی که پروانه پرواز میکنه.
- انگشتاتو میچسبونی به هم مثلا داری بشکن میزنی بعد بم میگی مامانی بشکن بزن.
- دستاتو مثل دایره میذاری جلو چشمات میگی مامانی عینک دارم.
- تا الان 16 تا دندون در اوردی. دندون چهاردهم روز سه شنبه 17 آذر 94 در 18 ماه و 27 روزگی و دندون پانزدهم روز چهارشنبه 18 آذر 94 در 18 ماه و 28 روزگی و دندون شانزدهم روز پنجشنبه 19 آذر 94 در 18 ماه و 29 روزگی رویت شد.
- حدودا یک ماه هست که بازی کلبه هوش رو تقریبا یاد گرفتی و سر جاشون میچینی.
- حدود 3و4 تا مکعب اسفنجی رو هم میتونی روی هم بزاری. انقد چلوندیشون کج و کوله شدن منم بیشتر از 5 تا نمیتونم همش میفتن چون صاف نیستن.
- عکس گرفتن ازت خیلی سخت شده چون به سرعت باد خودت رو میرسونی تا دوربین رو بگیری .
- کتاب خوندنت پیشرفت کرده، متناشو نشون میدی و میگی نوشته، بعد شکلارو واسه من توضیح میدی که نی نی گریه میکنه، نی نی میخنده، آقا عینک داره، خرسی داره، بغ کرده(بغل کرده) و .....، تازه خانم میشینی تا برات کتاب بخونم!
- لالایی گنجشک لالا رو یاد گرفتی و میخونی. عروسکاتو میذاری رو پاتو براشون میخونی. گاهیم شبا واسه بابایی میخونی.
- همش دوست داری تا کسی دراز میکشه بری بشینی روش.
- همچنان عاشق نقاشی کشیدنی پیکاسو خانم و یه دفتر نقاشی رو تموم کردی و الان رو دومی کار میکنی. البته خودت فقط خط خطی میکنی و به منو بابایی میگی تا برات چیزی بکشیم. بعدم هی اسمشون رو میگی و ورق میزنی و میخوای ببینیشون. مثل عکس بابایی، شامپو، نون، آرم شبکه پویا و نسیم و برچسب انرژی که بش میگی ABC . وقتی به خودت بگیم چیزیو بکشی فقط خط میکشی از نظرت همه چی یه خطه بعدم با ذوق میگی فلان چیزو کشیدم! دفتر نقاشی اول با عکس سوپر ماریو و دومی با عکس سوفیا. عکساشون رو برات میذارم و چند نمونه نقاشی!
- بابایی حروف الفبا رو برات تو دفترت نوشته وقتی میخونیم همه رو با ما تکرار میکنی جز حرف ژ، هنوز نتونستی تلفظش کنی.
- بابایی اسمت رو تو دفترت نوشته میاریش میگی نوشته میگم چی میگی گیلدا.
- یه شب دوست بابایی و خانمش مهمونمون بودن. از صبح هی بت میگفتم امشب خاله میخواد بیاد پیش گیلدا توام همش میگفتی خاله پیش من، خیلیم دوسشون داری، شب دوست بابایی عمو آرمین تو دفتر نقاشیت برات عکس بابایی رو کشید و زیرش نوشت علی بابا و واسه تو هم خوند چی نوشته از اون شب به بابایی میگی علی بابا! غروبا وقتی صدای آسانسور میاد میگی علی بابا اوممممدددد!
- تامیگم خوشگل مامان کیه؟میگی:گیلدا ...عزیزمامان :میگی :گیلدا ...عشق مامان :میگی:گیلدا ....
- یه اخلاقی که داری موقع خواب قبل اینکه بخوابی یه آمار از همه فامیل میگیری از دایی شروع میکنی و تا پارسا بچه دخترعمه امو میپرسی باید بگم تک تکشون خوابن تا رضایت بدی بخوابی!
- آگهی گلرنگ رو دوست داری و شعرشو یاد گرفتی و روزا راه میری تو خونه میخونی.
- هرجا سی دی پیدا میکنی روی دستگاه دی وی دی میزاری و کنترل به دست میای میشینی و شروع به زدن دکمه ها میکنی و در آخر میگی مامانی سی دی بذار.
- وقتی آفتاب توی صورتت میاد خیلی بامزه دستت رو جلوی چشمات میگیری و میگی آفتاب میاد.
- هر وقت ازت بپرسیم این چه رنگی هست فوری میگی آبی حالا میخواد هر رنگی باشه.
- خیلی دختر مهربون و اجتماعی هستی و به همه لبخند میزنی. بیرون که میریم همه میگن چه خوش اخلاق و خوش خنده است.
- یه اخلاق بدی که داری و خیلی منو اذیت میکنه اینه که صبح هرساعتی من بیدار شم توام بیداری و اجازه نمیدی من حتی wc برم. حتی یه بار باعث دردسر شده این اخلاقت. یه روز 6 صبح پا شدم رفتم wc یهو دیدم در میزنی و گریه میکنی و میگی مامانی بیا، اومدم دیدم پای چشمت کبوده میگم چی شده میگی صندلی، تو خواب و بیداری افتادی و خوردی به صندلی. واقعا نمیدونستم اون لحظه دعوات کنم یا نازت کنم! رفتیم با هم صندلی رو دعوا کردیم بعد یک ساعتم دوباره خوابوندمت. خدا رو شکر چیزی نشد و بیدار شدی دردم نداشتی. عکس چشمتم میذارم برات.
این آخر هفته پدرجون اینا اومدن تهران، امروز یعنی جمعه 20 آذر 94 روز تولد 19 ماهگیت با هم رفتیم حرم شاه عبدالعظیم و اونجا برات یه تخته نقاشی آهنربایی خریدم پیکاسو خانم چون عاشق نقاشی کشیدن هستی عزیزکم، هم سوغاتیت هم کادوی تولد این ماهت.
اینم عکسهای این ماهت: