گیلداگیلدا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ گیلداوبلاگ گیلدا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

دختر بهاری ما

34 ماهگی چراغ خونه

دخترم چراغ خونه، دخترم یکی یدونه، دخترم نقل و نباته دخترم 34 ماهه شده و یواش یواش داره به لطف خدا 3 سالگی رو هم به پایان میرسونه...خدایا هزاران بار شکرت نمونه شیرین زبونیات: موقعی که شکمت صدا میده میگی مامانی قورغابه (قورباغه) تو شکمم قور قور میکنه ! موقعی که بهت میگم غذا بخور بزرگ شی میگی من بستنی خوردم بزرگ شدم اما هرجا به ضررته میگی من بچه ام ! میخوای در مورد یه زمان صحبت کنی میگی دو شب ساعت پیش . عددارو بلدی از رو همون ساعتم میخونی خیلی بامزه مثلا یه بار ساعت 7 و 20 دقیقه بود میگی مامانی ساعت 7 و 4 ِ . شبا که بابایی میاد میگم ببرتت بیرون تا م...
20 اسفند 1395

نوگل 33 ماهه من

نوگل من امروز 33 ماهه که با منی و من احساس میکنم باتو خوشبختترین مادر روی زمینم! تولدت مبارکترین اتفاق روی زمین برای من و باباست، ان شاالله همیشه جزو خوشبختترین و موفقترین و شادترین و آرامترین و آسوده ترین انسانهای روی زمین باشی ! خیلی مهربون و احساساتی شدی همش راه میری بغلم میکنی بوسم میکنی. مخصوصا وقتی کار بدی میکنی سریع میای زانومو میبوسی و میگی ببخشید و ازم میخوای اخم نکنم. اما بازم کاراتو تکرار میکنی. خداییش خیلی اذیتم میکنی به طور 24 ساعته یعنی شبم آرامش ندارم تا بخوابی که دیوونه ام میکنی بعدم هی بیدار میشی تا صبح میخوای که برم پیشت، من یه خواب آروم ندارم 33 ماهه. اگرم عصبانی بشم سریع بوسم میکنی میگی م...
20 بهمن 1395

سی سالگی

چه چیزی تو عمق چشاته که من یک نگاه تو رو به یه دنیا نمیدم که بعد از تماشای چشمای تو از زمینو زمان عاشقانه بریدم تو با کل رویای من اومدی تا تو سی سالگی باورم زیر و رو شه که زیباترین خط شعرهای من از تماشای چشم تو هر شب شروع شه اومدی تا بره فصل دیوونگی شدی آرامش کل این زندگی با تو هر ثانیه عاشقانست برام آرزوهامو از کی به جز تو بخوام "   سی ‌سالگی، مثل یک روز سه شنبه است؛ مثل ساعت 3 بعد از ظهر؛ برای هر کاری، هم زود، هم دیر   ..."   من از اینکه سی ساله هستم حظ می کنم.سی سال زندگیم را مثل مشروب خوشمزه می...
10 بهمن 1395

32 ماهگی دخترک ما

32 ماهگیت مبارک دخترکم عاشق صحبت کردنتم. اینقدر نـــــاز حرف میزنی که میخوام قورتت بدم... تا به حرفت گوش ندم و کاریو که میخوای انجام ندم سریع میگی:   مامانی من مریضم بعد من میگم مریض نیستی فدات بشم من. جواب میدی:   خدا نکنـــــــه ...      وقتی ازت میپرسیم چ خبرا؟ میگی:   سلامتـــــــــیا . وقتی از دستت ناراحتمو بهت اخم میکنمو نمیخندم میگی مامانی چرا با من ناراحتی؟ چرا اخم میکنی؟ بخند . شعر حسنی رو تا اخر میخونی . حس بویاییت خیلی قویه اونقد که دیوونه ام کرده هر دیقه میپرسی بوی چی میاد؟ حالا بو از تو خونه باشه یا بیرون. منم که حس بویاییم به خاطر حسا...
20 دی 1395

سومین شب یلدای عروسکم

شب یلدا خیلی برای ما پرخاطره است چون جنسیتت هم تو شب یلدا معلوم شد، برای همین هرسال یک تیرو دو نشون داریم. انار بیار دون کنم غماتو دون دون کنم هندونه بیار قاچ کنم لپتو بیار ماچ کنم غمتو بیار چال کنم بخند تامن حال کنم سومین یلدای زندگیت مبارک عروسکم کادوی شب یلدا هم برات یه تاب جدید خریدیم. مبارکت باشه عزیزم. ...
30 آذر 1395

31 ماهگیت مبارک نازدونه

31 ماهگیت مبارک نازدونه کارهای این ماهت: تقریبا اکثر رنگارو یاد گرفتی. خوندن چند تا کلمه جدید و دو جمله بابا آب داد و بابا نان داد رو یاد گرفتی. بعضی از حروف الفبای فارسی رو یاد گرفتی. عکس عروسیمونو نگاه میکنی و میگی مامانی رژ لب این رنگی بزن بریم بیرون ! یا میگی بریم مغازه لباس عروسی بخریم عروس شیم! عکسی که با لباس سنتی تو مشهد گرفتیم رو نگاه میکنی و میگی مامانی سیندرلا شدی! این ماه پدرجون و مامان جون و عزیز و آقاجون اومدن اینجا. مامان جون برات وسایل خاله بازی و پیانو آورد هر دیقه باهاشون بازی میکنی هی چایی دم میکنیو غذا درست میکنی و ما باید بشینیم ب...
20 آذر 1395

گل من 30 ماهه شدی

گل من 30 ماهه شدی تولدت مبارک عزیز دلم عشقم عمرم  مهربونم  تولدت مبارک همیشه بدون که مامانی بی نهایت عاشقته.   و به همین زودی 30 ماه گذشت و من دو و نیم ساله شدم. همچنان عاشق موسیقی هستم. هم گوش دادن و هم نواختن . به پدرجون و مامان جونم سفارش دادم برام پیانو بخرن . اینم مدرکش بتهوون شدم دقیقا مثل اونم مو فرفری بابایی هر روز تا 8 شب سر کاره و منو مامانی کلی با هم بازی میکنیم.  یکی از بازیامون خمیربازیه. اینم چندتا از هنرنماییامون اینم خودم در حال خمیربازی. نمیذارم مامانی عکس بگیره من جاروبرقی و لباسشو...
20 آبان 1395

29 ماهگی

جونم برات بگه که... عزیز دلم خیلی خیلی بیش از حد کنجکاو و فعال و البته بی احتیاط هستی و ما واقعا نمی تونیم لحظه ای ازت غافل بشیم! گاهی فکر میکنم مادر و پدر شدن سخت ترین و دشوار ترین مسئولیت دنیاست وهیچ وقت در خودم توان امتحان مجدد این موضوع رو نمی بینم ... تقریبا یه ماهه که اثاث کشی کردیم به منزل جدید و به خاطر همه سختی هایی که اجاره نشینی داشت از خیر نزدیکی به مترو، آسانسور و پکیج گذشتیم و خونه خریدیم! توی این یه ماه من خیلی دست تنها بودم هرچند که پدر و مادر خوبم از هیچ کمکی دریغ نکردن و تا جایی که میتونستن و در توانشون بود توی همه موارد کمکمون کردند اما کمک دیگه ای نداشتیم و من بودم وبابایی. به همین خ...
20 مهر 1395